سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تک جمله ها

اگر صفحات قبل را ملاحظه کرده باشید، قرار بر این بود که خلاصه و چکیده ی یک دوره سمینار، تحت عنوان "ازدواج موفق"، نیز در این قسمت ثبت شود.

کوتاهی از من بود.

تا تدوین آن مطالب، گهگاه نوشته های کوتاهی را از کتاب های مختلف، می نویسم. امیدوارم مطلوب واقع شوند.

 

زمانی فرا می رسد که به عشق رسیده ای و

زمانی فرا می رسد که به ورای عشق می رسی.

زمانی می رسد که پیوند می یابی و از این پیوند لذت می بری،

و زمانی خواهد رسید که تنهایی و از زیبایی تنها بودن، لذت می بری.

آری! هر چیز و هر زمانی، زیباست...

اوشو

 

 باید درک کرد که عشق به خودی خود...

یا صرف پیوند با کسی،

سعادت را به تو نمی بخشد،

مگر اینکه تو خود سعادت را با خود همراه بیاوری.

اوشو

 

عشق، به معنای هنر بودن با دیگران است.

مکاشفه، به معنای هنر بودن با خود است.

هر دو، دو روی سکه اند.

اوشو

 

 


نجات عشق

نجات عشق  

 

در جزیره ای زیبا تمام حواس، زندگی می کردند؛ غم، شادی، غرور، عشق... .

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت: "آیا می توانم با تو همسفر شوم؟"

ثروت گفت: "نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد."

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.

غرور گفت: "نه، نمی توانم تو را با خودم ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد."

غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت: "اجازه بده تا من با تو بیایم."

غم با صدای حزن آلود گفت: "آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم."

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت: "بیا عشق، من تو را خواهم برد."

عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.

عشق نزد علم که مشغول حل مسأله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: "آن پیرمرد که بود؟"

علم پاسخ داد: "زمان"

عشق با تعجب گفت: "زمان؟! اما چرا او به من کمک کرد؟"

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت:

"زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است."


دو بیتی که سال ها پیش من رو تکون داد....

سلام.

قصد ندارم این وبلاگ به یک وبلاگ مذهبی بدل بشه، چون بر این عقیده ام که هر فردی باید خودش به یه جایی، یه نقطه ای، یه حسی یا هر تعبیر دیگری که ازش دارید برسد تا اعتقادات خودش رو پیدا کند. وگرنه ساعت ها که سهل اند، اگر سال ها هم بحث کنی ره به جایی نخواهی برد...

 

 

اما یک بار برای اولین و آخرین بار؛

من هم مثل خیلی از شما، بر این باور هستم که:

به تعداد افراد روی کره ی زمین، راه برای رسیدن به خدا وجود داره

ولی احتمالاً در یک جا با بعضی دچار اختلاف عقیده می شیم و اون اینه که

البته بعد از نماز، یعنی تشکر به شیوه ای که از ما خواسته شده.

مورد اول قدردانی به شیوه ی خود ماست، نه روش و سبکی که از ما خواسته شده.

 

کاملاً ساده، اگر عزیزی از عزیزان شما، یک نوع گل خاص از شما بخواهد و شما چیز دیگری تهیه کنید، دلخور نخواهد شد؟! این مطلب رو ببرید در آن سطح بالا تر ...

مدت ها نمی دونستم چه طور می شه این قضیه رو براین دیگران توضیح داد. تا اینکه با چنین توضیح ساده ای، یکی از دوستان تونست کاری کنه که دوست دیگرمون، به اون نقطه ی خاص برسه... . او هم معتقد بود به شیوه ی خودش تشکر می کنه!!!

 

 

با تمام این اوصاف سال هاست که در مطب پزشکی چند بیتی رو می بینم، می نویسم، شاید باشند کسانی که با خواندن این چند بیت به اون حس، به اون نقطه برسند....

 سالها پیش همین دو بیت، عمیقاً قلب خودم رو لرزون...

 

شیطان که رانده شد به جز یک خطا نکرد

خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد

شیطان هــــزار مـــرتبه بهتــر ز بی نمــاز

او سجده را بر آدم و این بر خدا نکرد