سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط برای یک معلم - 1

این متن، خلاصه ای از یک کتاب کوچولو، تحت عنوان "فقط برای یک معلم"، است؛

 

سپاس به خاطر همه چیز


 

از اینکه به من نشان دادید آموختن لذت است نه شغل، سپاسگذارم.

از اینکه احساس ارزشمند بودن را در من قوت بخشیدید، سپاسگزارم.

شما به من کمک کردید تا بدانم چه کاری را خیلی خوب انجام می دهم و حتی راه بهتر انجام دادنش را نیز به من آموختید؛ سپاسگزارم.

سپاسگزارم از اینکه ترس از چیزهایی که نمی فهمم را، از من دور کردید و مرا واداشتید تا همه آنها را بفهمم.

شما آن کسی هستید که همواره می توانم به او اعتماد کنم و در سختی های زندگی به سویش آیم، از این بابت سپاسگزارم.

...

متشکرم از اینکه به من نشان دادید درس خواندن می تواند سرگرمی لذت بخشی باشد.

...

من از آنچه فکر می کردم بهترم! این را شما به من قبولاندید؛ متشکرم.

...

چه سخت است که انسان زیاد بداند، ولی با صبوری به آنها که نمی دانند بیاموزد. از اینکه ما دانش آموزان را درک کردید و به هرکدام از ما توجه، و زمانی را که نیاز داشتیم اختصاص دادید، سپاسگزارم.

 

گشودن درهای دانش به روی ما


شما به ما آموختید به دنبال ماجراجویی علمی باشیم. شگفتی های زندگی را دریابیم و جستجو کنیم، تا بیابیم.

...

وقتی یک کلاس با همراهی معلمش مسأله ای بسیار سخت را حل می کند، پرتو شور و نشاطشان بر یکدیگر می تابد.

آنگاه فضای کلاس از مسرت در آغوش گرفتن های ناپیدا، سرشار می شود.

 

معنای مهربانی


گاهی، جزئیات آموخته هایتان را فراموش می کردیم. اما شور و اشتیاق، دلگرمی ها و مهربانی های شما، همیشه پایدار و باقی بود.

...

از اینکه با طعنه و تمسخر بچه ها را سردرگم و آشفته نمی کردید، سپاسگزارم.

...

معلم خوب، چونان باغبانی که گلی را سیراب می کند، غمگین ترین شاگرد خود را شاداب می سازد.

...

معلم خوب، خردسالی خویش را به یاد می آورد. غم ها و اضطرابها، هیجانات و لذت های بچه ها را درک می کند.

...

معلم خوب، می فهمد که شما غمگین هستید، حتی اگر کلمه ای بر زبان نیاورده باشید.

او – اگر شما بخواهید – آماده شنیدن درد دل های شماست.

...

اگر معلمی به راستی کلاسش را دوست داشته باشد، این حس لطیف فراگیر می شود.

 

درسهای زندگی


 

معلم خوب به ما یاد می دهد چگونه به موفقیت دست یابیم، علیرغم روزهای سختی که بهرحال وجود خواهند داشت.

...

سپاسگزاریم از اینکه به ما نشان دادید چگونه در دفاع از آنچه حق می پنداریم، ایستادگی کنیم... حتی زمانی که پاهایمان به لرزه می افتد.

...

شما به ما نشان دادید معمولی بودن عیب نیست.

چراکه مردم معمولی، واقعاً معمولی نیستند.

هر کدامشان قادر به انجام کارهای خاصی هستند و هر کدام برای کسانی که به او دلبستگی دارند، بسیار ارزشمندند.

اما هر کسی اگر بخواهد، می تواند معمولی نباشد!!!

حقیقت آن است که اگر با تمام قلب و فکرمان در پی آرزوهایمان باشیم، محقق خواهند شد.

 


دست نوشته ها - 'چرا' های زندگی

دو شب پیش، برای تمرین کلاس، به دنبال حکایتی در کتاب "بوستان سعدی" می گشتم که به این حکایت برخوردم:

حکایت

یکی کرد بر پارسایی گذر

به صورت جهود آمدش در نظر

قفایی فرو کوفت بر گردنش

ببخشید درویش پیراهنش

خجل گفت کانچ از من آمد خطاست

ببخشای بر من چه جای عطاست

به شکرانه گفتا به سر بیستم

که آنم که پنداشتی نیستم

نکو سیرت بی تکلف برون

به از نیکنام خراب اندرون

به نزدیک من شبرو راهزن

به از فاسق پارسا پیرهن

(باب هشتم)

 

نمی دونم کدوم یک از شما، کتاب "کیمیاگر"، رو خوندید؟! این کتاب اگر اشتباه نکنم هدیه تولد سال 77 من بود و جزء یکی از بهترین هدایایی که تا بحال گرفتم به شمار می ره...

نکته ای که در اون کتاب من رو به شدت مجذوب کرد، توجه به نشانه ها در اطرافمون بود. اساساً طبیعت من حساس بود، اما از اون زمان به بعد توجه ام به مسائل اطرافم کمی بیشتر شد.

"چرا" های عجیب از خودم نمی پرسم، ولی دنبال بعضی "چرا" ها می گردم و وقتی حس می کنم از حیطه عقل و اختیار من خارجه، ولش می کنم. چون در تجربه های قدیمم، گاهی نهایت این سوالها، حس رسیدن به آخر دنیا رو به دنبال داشت... ، که به واقع جز خستگی جسم و روح، پر و بال دادن به تخیلات، و همین طور سوال پشت سوال نتیجه ای در پی نداشت، سوال هایی که در اون زمان، دسترسی به کسی نداشتم که جواب هاشون رو بده.

و اما امروز...

امروز، هنوز هم به دنبال "چرا"ها هستم، اما به اندازه! چراکه معتقد بودم و هستم که همون "چرا"ها زندگیم رو ساختند. به قول یکی از دوستان در کلاس ؛ "بازی هایی بودند که بعضی از ما در گذشته انجام دادیم و امروز زندگی هایمان براساس آن، شکل گرفته اند، منِ امروز وجود ندارد. منِ فعلی، نتیجه تلاش ها و تفکرات گذشته خودمان است. آنچه امروز انجام می دهم، منِ آینده ام را شکل خواهد داد." اگر فیلم "راز" رو دقیق دیده باشید، بی شک جمله آخر رو در اون شنیدید.

و اما "چرا"ی حکایت سعدی...

چندین بار اون رو خوندم، نه برای تمرینم، برای اینکه متأثرم کرده بود و داشتم به این می اندیشیدم که چرا؟ چرا تو اون همه حکایت، وقتی کتاب رو باز کردم، درست باید چشمم به این حکایت می خورد؟؟

کارهای چند وقت گذشته ام رو مروری کردم؛ به چیزی نرسیدم که این حکایت رو مشمول حالم بکنه!! از این رو این "چرا" رو کنار گذاشتم، سپردم به زمان تا اگر حکمتی داشته باشه و لازم باشه، برام آشکار بشه!!

و جالب اینکه همیشه این "رها کردن ها"، چقدر زود جواب می دن...

شب گذشته، بالاخره برای عیادت عمویم (که پیشتر نوشته بودم)، رفتم. تمام صحبت ها را همانجا، از زبان همسر ایشان شنیدم و شرمنده شدم... . بله! صحبتها چند بار چرخیده بود و به من رسیده بود؛ خودمونیش اینکه، بدجور یک کلاغ چهل کلاغ شده بود...

اما تمام اینها باعث نادیده گرفتن خطای من نمی شه! من مهمترین درس کلاسم رو فراموش کرده بودم؛

زمان مناسب، مکان مناسب، اندازه مناسب؛ که اینها همه یک زندگی هوشمندانه را شکل می دهند.

من در زمانی نامناسب (زمانی که همه متأثر از درگذشت دو عزیز بودیم)، به اندازه ای نامناسب، بیش از حد لازم، نسبت به ماجرایی که تازه دهان به دهان هم چرخیده بود و به من رسیده بود، واکنش نشان داده بودم!!

به تبع آن خودم تصمیم گرفتم، محکوم کردم و حتی به خودم اجازه دادم در مسند قضاوت بنشینم و حکم هم صادر کنم....

اگر من فراموش نمی کردم که مهم این است که در عصبانیت و هیجان، تصمیم درست بگیرم و عکس العمل های مناسب داشته باشم، شاید بسیاری از تعالیم کلاس را به خاطر میاوردم:

-          ما در جایگاه قضاوت نیستیم.

-         آدم ها ویژگی های متفاوتی دارند؛ زیبا و نازیبا. همونطور که خودم!

-         نباید به دلیل وجود یک صفت ناپسند در یک فرد، کلیت وجودی او را زیر سوال ببریم، نه باید، ونه اجازه این کار را داریم!

-         ....

 

من اشتباه کرده بودم و شاید به شهامت نیاز داشت تا عذرخواهی کنم. اما همیشه تنها شهامت لازم نیست، درایت هم لازم است. این بار این شهامت خیلی مهم نبود، چون او، به عذرخواهی من احتیاج نداشت، لااقل حالا!!

آنچه در این لحظه نیازمندش بود، به قول یکی از اساتیدم؛ "گوشی شنوا"، برای شنیدن صحبت هایش بود. نه گوش کردن صرف، ابتدا گوش کردن و سپس همدردی، چیزی که معمولاً خانم ها بعد از یک درددل به اون احتیاج دارن.

گوش کردم، حس کردم یه بخش دلخوری ها از اینه که هنوز یکسری بیماری ها برای ما جا نیفتادن. یه اسمی شنیدیم و رد شدیم. هیچ وقت باهاش درگیر نشدیم، سعی نکردیم متوجه بشیم اصل موضوع چیه؟ ریشه بیماری؟ درمان داره؟ چه کار می شه برای خود اون فرد انجام داد یا چه کمکی می شه به نزدیکانشون کرد؟...

این ها همه در مورد آلزایمر که هم صادقه که متأسفانه این روزها با اینکه زیاد می شنویم، اما خود من یک نمونه، اطلاعات بسیار بسیار ناچیزی دارم.

در اون لحظه شاید عذر خواهی من نمی تونست اون لبخند کمرنگ به لبهای ایشون بنشونه؛ به جای عذرخواهی، چند نمونه از نشریات آلزایمر رو گرفتم که می دونستم با اونها همکاری دارن.

قول دادم سریع تر بخونم و به انجمن هم برم، هم برای دریافت اطلاعات و هم کمک به نشریه شون.

روی هم رفته، دیدار دیشب، دیدار خوبی بود:

-       من رو متوجه اشتباهم کرد و باعث شد از یک سوءتفاهم خارج بشم.

-       جواب "چرا"ی اون حکایت رو هم گرفتم؛ اشتباهی که در گذشته کرده بودم.

-       خوشحالم که درس این اتفاق رو گرفتم، هرچند، شاید هنوز هم بشه از جنبه های دیگه ای به موضوع نگاه کرد.

می گن؛ "زندگی مثل مدرسه می مونه. تا درس اتفاقی رو نگیرید، اون اتفاق به شکل های مختلف، اونقدر براتون تکرار می شه تا درسش رو بگیرید و به کلاس بالاتر برید!"

با آرزوی اینکه هیچ درسی رو دوبار نگیرید!!!

روز و روزگار خوش

دوشنبه

13/8/1387

 


تک جمله ها

اگر صفحات قبل را ملاحظه کرده باشید، قرار بر این بود که خلاصه و چکیده ی یک دوره سمینار، تحت عنوان "ازدواج موفق"، نیز در این قسمت ثبت شود.

کوتاهی از من بود.

تا تدوین آن مطالب، گهگاه نوشته های کوتاهی را از کتاب های مختلف، می نویسم. امیدوارم مطلوب واقع شوند.

 

زمانی فرا می رسد که به عشق رسیده ای و

زمانی فرا می رسد که به ورای عشق می رسی.

زمانی می رسد که پیوند می یابی و از این پیوند لذت می بری،

و زمانی خواهد رسید که تنهایی و از زیبایی تنها بودن، لذت می بری.

آری! هر چیز و هر زمانی، زیباست...

اوشو

 

 باید درک کرد که عشق به خودی خود...

یا صرف پیوند با کسی،

سعادت را به تو نمی بخشد،

مگر اینکه تو خود سعادت را با خود همراه بیاوری.

اوشو

 

عشق، به معنای هنر بودن با دیگران است.

مکاشفه، به معنای هنر بودن با خود است.

هر دو، دو روی سکه اند.

اوشو

 

 


دست نوشته ها - ؟

آمروز آسمون دلم مثل آسمون خدا، بدجور گرفته بود...

تصمیم گرفتم کارتُن کتاب هام رو باز کنم و کتابخونم رو بچینم، تا بلکه با دیدن اونها حال و هوام عوض بشه.

لا به لای کتاب ها، به یک نوشته رسیدم، یه کپی. نمی دونم از کجا اومده بود. اما امیدوارم اولاً نویسنده ی اون هیچ وقت دچار چنین حال و هوایی نشه. ثانیاً از اونجایی که طبیعت آدمیزاد متغیره و ممکنه او هم به چنین وضعی دچار بشه، صمیمانه آرزو می کنم در چنین لحظاتی، چنین نوشته ای از غیبب براش برسه و به قول فیلم راز، به سرعت، از حال بد به حال خوب تغییر جهت بده و در مسیر خواسته هاش قرار بگیره!!

و حالا اون نوشته؛

 

مهربان خدای خوب من، به خاطر آرامشی که ارزانی داشتی از تو ممنونم.

به خاطر رفع همه دغدغه ها و امنیتم، از تو ممنونم.

 به خاطر جسم سالم و نشاط و شادابی ام از تو ممنونم.

به خاطر نیت پاک و قلب مهربانم، از تو ممنونم.

مهربان خدای خوب من، به خاطر امیدواری به لطف بی پایانت از تو ممنونم.

به خاطر رزق و رزی حلال و فراوانم از تو ممنونم.

به خاطر همنشینی با خوبانت از تو ممنونم.

به خاطر خانواده خوبم از تو ممنونم.

به خاطر توفیق بندگی ام از تو ممنونم.

به خاطر زندگی جدیدم از تو ممنونم.

به خاطر میل به تحول و تولد دوباره ام از تو ممنونم.

به خاطر وجود شکرگزار و سپاسگزارم از تو ممنونم.

ای خالق دلسوز و مهربان، از تو برای همه آرامش می طلبم.

برای همه سلامت و تندرستی می طلبم.

برای همه دلی شاد و قلبی مهربان می طلبم.

برای همه گشایش امور می طلبم.

برای همه توفیق روزافزون می طلبم.

خدای قادر من، هم اکنون به لطف بیکرانت، همه چیز و همه کس، توانگرم می سازد و باور دارم قدرت بی پایان تو و دست مهر و یاری ات، به همراه لطف سرشارت، از بهترین و رضایت بخش ترین راه ها؛ در همه مسائل زندگی، به یاری ام می شتابد. پس آسوده خاطر، اداره ی عالی همه امورم، و گشایش همه مسائلم را، به اراده ی قدرتمند تو می سپارم.

بارالهی، به تو قول می دهیم، و بر سر این تعهد می مانیم، که؛

هر روزمان، به لطف و توفیق تو بهتر از روز قبل باشد، نه برداشت منفی بکنیم، و نه کلام منفی بر زبان بیاوریم و نه ناسپاسی ات کنیم.

آمین


گویندگی - استاد حسین زاده

جلسه اول                                                                           

برگرفته از جزوات استاد حسین زاده

 

گویندگی

  

در ره عشق به لیلی که خطرهاست به آن

شـرط اول قدم آن اسـت که مجنون باشـی

 

موارد استفاده از فن بیان

1)  در زندگی روزمره، همه رشته ها و مشاغل گوناگون و به طور اخص گویندگی، پایان نامه تحصیلی، سخنرانی ها و کنفرانس ها.

2)  زیبا صحبت کردن.

3)  تعامل اجتماعی.

4)  کسب مقام و جایگاه و شخصیت افراد از طریق فن بیان.

5)  شناخت جایگاه و شخصیت افراد از طریق فن بیان.

6)  ایجاد اعتماد به نفس.

7)  برقراری ارتباط صحیح.

 

برای ارتباط راحت تر چه کنیم؟

1)  اعتماد به نفس.

2)  خودباوری.

3)  اندیشه توانگر، آموزش مثبت اندیشی و از بین بردن امواج منفی.

4)  خلاقیت و نوآوری.

5)  تغییر عادات و یا شکستن پارادایم های گذشته، تغییر عادات نخ نمای گذشته.

 

 

پایه و اساس فن بیان و گویندگی ارتباطات کلامی و گفتاری است و زبان کلام در هر سرزمینی خاص همانجاست. تابعی از فرهنگ و تممدن و آداب و رسوم همان منطقه است.

زبان فارسی، از نقطه نظر سخنگویان برجسته ی جهان، ممتاز است.

سخنگویان هر زبان، از دستور زبان و شیوه ی تلفظی خود، اغلب به صورت ناخودآگاه استفاده می کنند و ذهن و مغز آنها تمام اطلاعات را در خود ذخیره می کند و در زمان حرف زدن و نوشتن از روی عادت از آن استفاده می کنند. کمتر کسی به غیر از کارشناسان و اهل تدبیر، به آن توجه می کنند و جواب چراهای زبان را می دانند. دانسته ها و اطلاعات ذهنی و چگونگی فعالیت خود ما، برحسب عادات ما، از ناخودآگاه به خودآگاه می آیند.

 

اجزای تشکیل دهنده ی جعبه ی صدا

1)  ریه ها (شش ها).

2)  نای.

3)  حنجره.

4)  تارهای صوتی.

5)  حفره های دهان (اپی گلوت، نرم کام، کام، دندان ها، زبان، لب ها و بینی)

 

صحیح ترین نوع تنفس، تنفس شکمی یا دیافراگمی است:

در حالت عادی فقط از 4/1 حجم شش ها استفاده می کنیم. با این نوع تنفس، به مرور می توانیم حجم شش ها را افزایش دهیم.

 

اصوات در زبان فارسی (هجاها)

آ    اَ    اِ    اُ    او    ای