سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با تمرینات ورزشی، مغزتان را پرورش دهید

با تمرینات ورزشی، مغزتان را پرورش دهید.

آیا می دانید ورزش به پرورش ذهن تان کمک می کند؟ تمرینات ورزشی نه تنها برای قلب و تنظیم وزن مؤثر است، بلکه شما را باهوش تر کرده و در بهتر انجام دادن کارها یاری می رساند.

دکتر جان ریتی، استاد روان پزشکی مدرسه پزشکی هاروارد می گوید: "تمرینات ورزشی، در حقیقت، برای مغز مؤثر است نه برای بدن. این کار بر روی خلق و روحیه، سرزنده بودن، زیرکی و احساس خوشحالی تأثیرگذار است.

تحقیقات نشان داده است بچه های بیش فعالی که قبل از شروع درس 15 تا 45 دقیقه می دوند، پس از ورود به کلاس درس، رفتار ملایم تری دارند.

بر طبق نظریه دکتر ریتی، تمرینات ورزشی می تواند عوامل رشد عصب را تحریک کند. او این عمل را معجزه ای برای مغز می داند.

ورزش چگونه می تواند باعث پرورش مغز شود؟

کریستین آندرسن، استاد دانشگاه سانفرانسیسکو، توضیح می دهد که تمرینات ورزشی بر روی خیلی از قسمت هایی که تحت اختیار اعصال هستند، تأثیرگذار است و یک انبساط شیمیایی مثل سروتونین و دوپامین رخ می دهد و باعث آرامش، خوشی و لذت می شود.

به عبارت دیگر، اگر شما نمی خواهید منتظر بمانید تا احساسات خوبی در شما پدیدار شود، می توانید این احساس را با تمرینات ورزشی ایجاد کنید.

آندرسن می گوید: "وقتی تمرین می کنید، می توانید بهتر فکر کنید و روحیه بهتری خواهید داشت. ورزش سیستم عصبی تان را تحریک می کند و باعث می شود عملیات مغز در سطح بالاتری صورت گیرد."

تأثیر تمرینات ورزشی بر روی افسردگی

آندرسن از افسردگی به عنوان دود و غبار زندگی یاد می کند و معتقد است که افسردگس بر روی حافظه تأثیر منفی می گذارد. در تحقیقی 80 جوان مذکر و مؤنث، داوطلب انجام تست خلق و سپس انجام ایروبیک برای یک ساعت بودند. از 80 نفر، 52 نفر قبل از انجام تمرین، افسرده بودند. در افراد افسرده پس از تمرین، خشم و خستگی کاهش یافت. آنها بعد از انجام تمرین، حتی احساس قدرت هم می کردند.

انجام تمرینات ورزشی می تواند اضطراب را برای چند ساعت کاهش دهد، اگرچه ممکن است در صورت سخت بودن تمرینات، قبل از به وجود آمدن یک احساس خوب، افت روحی ایجاد شود.

بنابراین، تمرینات کم تا متوسط برای تقویت مغز توصیه می شود. دکتر ریتی توصیه می کند که در روز، 8 تا 12 دقیقه با تمرینات سخت و نفس گیر، عرق کنید. این عمل در پرورش مغز بسیار مفید است.

تمریناتی مانند راه رفتن، پیاده روی طولانی یا شنا، سه مرتبه در هفته در مدت نیم ساعت تا یک ساعت مفید است. برای آن دسته از افرادی که ورزش های توپی را دوست دارند، 90 دقیقه برای 5 تا 6 مرتبه در هفته کافی است.

آندرسن توصیه می کند: دو نوبت ورزش در روز، بهتر از انجام یک نوبت تمرینات سخت است. او 20 دقیقه شنا در صبح، و پیاده روی در شب را توصیه می کند.

آندرسن می گوید: "انواع تمریناتی که انتخاب می کنید، بستگی به شخصیت تان دارد. اگر شما یک آقای 32 ساله هستید و 70 ساعت در هفته کار می کنید، دوبار در هفته با توپ بازی کنید و هر روز پیاده روی کنید. ممکن است به جند ساعت یوگا برای افزایش فعالیت مغز نیاز داشته باشید. مراقبه هم می تواند مکمل خوبی برای تمرینات باشد. او می گوید: "از هرچه لذت می برید، همان کار را انجام دهید. این خیلی مهم است."

دکتر ریتی می گوید: "اگر می خواهید مغزتان را برای یادگیری آماده کنید، همه اعضای بدن، باید به آرامی در سر جای خودشان کار کنند."

جین لاورنس/علی صادقی کیا

منبع: www.webmd.com

مجله موفقیت

شماره 154

 


کارهای 'مهم و غیرفوری' در اولویت هستند!

کارهای "مهم و غیرفوری" در اولویت هستند!

دو سال پیش به بن بست رسیده بودم. دانشجوی فوق لیسانس بودم که برای شعلم حیاتی بود. از من دعوت شده تا یکی از شماره های مجله "ماگما"، از مجله های شعر معروف انگلیس را تدوین کنم و به عنوان شاعر با فرصتی رو به رو بودم که نمی توانستم آن را رد کنم. هم چنین در آستانه ازدواج بودم و از طرفی باید شغلم را حفظ می کردم و مخارج فعالیت های فوق برنامه را هم فراهم می ساختم.

انگار همه این ها کم بود، چون پدیده ای جدید به اسم وبلاگ نویسی را هم کشف کردم و تازه فهمیدم مردم از آن برای بیان و گسترش ایده ها و ارتقای شغلی استفاده می کنند نه اینکه تنها در مورد منوی صبحانه گربه شان مطلب بنویسند. به نظرم وبلاگ ابزاری بسیار مناسب بود زیرا من عاشق نوشتن هستم و ایده هایی داشتم که می خواستم به جریان بیندازم و تماس با افراد جدید را هم دوست داشتم. اما از کجا قرار بود این زمان را بدست بیاورم؟

از قبل با خودم قرار گذاشته بودم که برخلاف میلم، شعر گفتن را تا پایان دوره فوق لیسانس کنار بگذارم (با این شرط که پس از آن دوباره شعر بگویم، درست مانند الان که با لذت این کار را می کنم). اما هم چنان با معضل پیدا کردن زمانی به دور از مزاحمت و با تمرکز و کیفیت بالا روبرو بودم تا بتوانم مقالاتم را بنویسم، شعرهای ارائه شده را با دقت بخوانم و یک وبلاگ ایجاد کنم. پس از بررسی دفتر خاطراتم و فعالیت های در دست اقدام به نتیجه ای مایوس کننده رسیدم: "می بایست صبح ها خیلی زودتر از خواب بیدار می شدم."

خیلی راحت می توانم بگویم که دیگر هیچ زمانی در برنامه من خالی نبود خودم را سحر خیز تصور نمی کردم و کار در خانه اکثر اوقات این موهبت را داشت که احتیاجی به زود بیدار شدن برای رسیدن به محل کار نداشت. روزهای خوب ساعت 7:30 از خواب بیدار می شدم و روزهای بد ساعت 8:30 و هنوز مدت زمان زیادی برای انجام کارهایم تا ساعت 9 داشتم. ولی مقدار زیادی کار روی سرم ریخته بود و به همین خاطر فعالیتی طاقت فرسا در پیش رو داشتم.

ساعت جدید بیدار شدن من 6:30 بود. کتابی تحت عنوان "چگونه سحرخیز شویم" نوشته استیوپاولینا را خواندم. این کتاب به من کمک کرد اشعارم را در مجله ماگما به چاپ برسانم. در رشته تحصیلی خود افتخاری کسب کردم و وبلاگ "خیال واهی" را ساختم که شغلم را تغییر داد و ایده های خلاقانه و جدیدی را برای جست و جو در اختیار من گذاشت. همچنین تعدادی شعر گفته ام که از آنها راضی هستم و به تدریج آنها را به چاپ می رسانم. از همه مهمتر، من در فرصتی مناسب ازدواج کردم!

از فهرست کردن این مطالب نمی خواهم از خودم تعریف کنم، فقط می خواهم ارزش تفکیک زمانی برای اجرای کارهای خلاقانه آن هم درست در بحبوحه تقاضاهای فوری تر را نشان دهم. توجیه از دست دادن فرصت کار در مجله برای من بسیار آسان بود، چون سرم خیلی شلوغ بود. حتی به تعویق انداختن ایجاد وبلاگ تا زمانی که وقت بیشتری پیدا کنم بسیار آسان تر بود. اما مشکل این جاست که همیشه کاری فوری تر وجود دارد تا توجه مرا از کار خلاقانه خودم پرت کند.

من از خودم به قدر کافی گفتم. شما چگونه وقت پیدا می کنید تا به اهداف بدیع و خلاقانه خود دست یابید؟

 

فوری

غیر فوری

مهم

مهم و فوری

مهم و غیر فوری

غیر مهم

غیر مهم و فوری

غیرمهم و غیر فوری

 

کارهای "مهم ولی غیر فوری" را در اولویت قرار دهید.

استفان کاوی در کتاب خود با نام "هفت عادت افراد مؤثر"، وظایف کاری را بر اساس اهمیت و فوریت آنها دسته بندی می کند. کاوی خاطرنشان می کند که اکثریت ما وقت خود را صرف امور مهم و ضروری می کنیم. به عبارت دیگر مدام از این سو به آن سو در جست و جوی موارد اضطراری هستیم و برای پاسخگویی به مطالبات دیگران سر از پا نمی شناسیم. گاهی اوقات این امر اجتناب ناپذیر است. "شعبده وقت مقرر" می تواند ما را به فتح قله های خلاقیت نایل سازد و در حالیکه در غیر آن صورت، هیچ تلاشی برای اتمام آن پروژه نمی کردیم. این تجربه ای مهیج و پربار است، ولی این که می خواهید اکثر وقت خود را اینگونه بگذرانید، به شما بستگی دارد.

راه حل های کاوی اولویت دادن به کارهایی است که مهم و غیر فوری هستند. اگرچه پیشروی به سوی اهداف و رویاهای تان در قالب روزهای مشخص شده نمی گنجد، ولی بهترین راه حصول این امر (به جای واکنش نشان دادن به هرآنچه که دیگران به عهده شما می گذارند)، در اولویت قرار دادن این امور است و در طی زمان، هر چه بیشتر با اموری دست و پنجه نرم کنید که زمان تحویل آنها فرا نرسیده، در آینده وظایف مهم و فوری کمتری برای به انجام رساندن خواهید داشت.

واضح ترین راه دست یابی به این نتیجه آن است که پیش از هر چیز، هر روز بر روی پروژه های خودتان کار کنید، هرچند فقط روزی نیم ساعت بتوانید برای آن وقت بگذارید. حال هرآنچه که پس از این زمان در کار شما وقفه ایجاد کند، دست کم این حس رضایت در شما ایجاد شده است که کمی به سوی اهداف شخصی خود پیشروی کرده اید.

واضح است که تنها مسأله مهم زمان نیست، بلکه شما باید بتوانید توجه خود را محدود و متمایز کرده تا بتوانید تمام توجه خود را به کار بعدی تان داشته باشید که هیچ مزاحمتی نتواند حواس شما را پرت کند.

                                                                          

سؤالات:

*      به موفقیت هایی فکر کنید که بیش از همه به آنها افتخار می کنید، و بیشترین ارزش را به زندگی و کار شما بخشیده اند. زمانی که به کار بر روی آنها می پرداختید، چه تعداد از آنها در شاخهء "مهم ولی غیر فوری" قرار می گرفتند؟

*      در پایان روزی که طی آن حتی گامی کوچک به سوی اهداف مورد احترام خود برداشته اید، چه احساسی دارید؟

*      در پایان روزی که غرق در پاسخگویی به مطالبات و وظایف محوله فوری بوده اید، چه احساسی دارید؟

*      اگر وقت بیشتری را صرف رسیدگی به امور مهم ولی غیر فوری می کردید، چه تفاوتی در زندگی شما پدید می آمد؟

 

مجله موفقیت

شماره 152

 


اوبا ما کیست؟

بیوگرافی

اوبا ما کیست؟

باراک حسین اوباما در چهار اوت سال 1961 در جزیره هاوایی متولد شد. پدرش سنیور باراک اوباما که در روستای کوچکی در کنیا دیده به جهان گشوده بود. وی در همین روستا به همراه پدر خود که چوپانی می کرد و برده انگلیسی ها بود روزگار می گذراند.

"آن دانهم" مادرباراک که سفید پوست بود، در شهر کوچک کانزاس بزرگ شده بود. پدرش در دوران بحران اقتصادی سال 1929 به کار سخت و مشقت بار در سکوهای حفاری و استخراح نفت مشغول بود. پدر" آن" (پدربزرگ باراک اوباما) پس از حمله هوایی غافلگیرانه نیروهای ژاپنی به پرل هاربر برای خدمت در جنگ جهانی دوم ثبت نام کرد و در همین برهه زمانی بود که در یونیفورم ارتش آمریکا به اقصی نقاط اروپا سفر کرد. مادر باراک در خط تولید بمب در کارخانه بمب سازی مشغول به کار بود و با پایان جنگ جهانی دوم به همراه پدر خود در کالج های جی. آی. بیل (G.I.Bill) که به منظور حمایت از کهنه سربازان بازگشته از جنگ و کمک به خانواده هایشان تاسیس شده بود و امکاناتی نظیر مسکن و سایر خدمات اجتماعی را در اختیار آنان قرار می داد، به تحصیل پرداخت.

مادر باراک به همراه پدر خود توانستند از طریق برنامه فدرال مسکن که توسط دولت آمریکا ارائه شده بود، خانه دار شده و به هاوایی نقل مکان کنند. در این زمان بود که پدر اوباما در کنیا موفق شده بود از دانشگاهی در هاوایی بورسیه دریافت کند و این موفقیت تحصیلی در واقع پایانی بود بر همه روزها و سال هایی که با پدر خود در ناشناخته ترین روستاهای کنیا به چوپانی مشغول بود و اکنون می توانست برای ادامه تحصیلات وارد دانشگاهی در هاوایی شود. "آن"  (مادر باراک) در این شهر با پدر باراک آشنا شد و این آشنایی به ازدواج کشیده شد.

 

سفر به آمریکا

اما این ازدواج دوامی نداشت و "آن" و همسرش وقتی باراک تنها دو سال سن داشت از یکدیگر جدا شدند. پدر باراک اما لحظه ای از رویاهای خود دست نکشید و تحصیلاتش را در سطح دکترای تخصصی  در دانشگاه هاروارد ادامه داد و سپس به زادگاهش کنیا بازگشت. باراک مدتی را در خانه مادرش در هاوایی سپری کرد. مادر باراک پس از مدتی ازدواج کرد و به همراه شوهر جدیدش که یک دانشجوی اندونزیایی بود، در سال 1967 به جاکارتا سفر کرد. باراک در پایتخت اندونزی به مدرسه رفت و در سن 10 سالگی برای زندگی با پدربزرگ مادری اش عازم هاوایی شد.

باراک سیاهپوست بود. اگرچه توانست به عنوان دانش آمور ممتاز دوران تحصیلات متوسطه را به پایان برساند، اما در کالج محل تحصیلش تنها سه سیاهپوست بودند که او یکی از آنان بود و به گفته خود در این برهه برای نخستین بار به عنوان یک آمریکایی آفریقایی تبار طعم تلخ تبعیض نژادی را چشید. باراک دوران سخت تثبیت هویتش را در بطن چنین جامعه ای فرا روی خود داشت.

باراک که جهد و جد پدرش را برای دستیابی به درجات عالی تحصیلی و پیمودن مدارج ترقی با گوشت و استخوان حس کرده بود، موانع و مشکلات نژادی را درهم کوبید و در سال 1983 در رشته علوم سیاسی از دانشگاه کلمبیا فارغ التحصیل شد.

 

دوران تحصیلی

زبانه های آتش جاه طلبی و پیشرفت در باراک جوان هرگز فروکش نکرد. او که آموزه ها و تعلیمات مادرش یعنی اهمیت خدمت به کشور و احساس یکدلی و یکرنگی را به خاطر داشت، به عنوان گرداننده وارد گروهی تقریباً مذهبی شد که هدف و برنامه آن بهبود وضعیت معیشتی در مناطق حومه ای و عمدتاً فقیر نشینی بود که به سبب افزایش جرم و جنایت و بیکاری عملاً فلج شده بودند.

این گروه به موفقیت ها و پیشرفت هایی نائل شد، اما باراک کم کم به این نتیجه رسید که اگر به راستی رویای بهبود وضعیت معیشتی و ارتقای سطح کیفی زندگی مردم را در سر می پروراند، باید که اصلاحات را نه از سطح محلی و منطقه ای بلکه در مقیاس ملی و با اصلاح قوانین و ایجاد برخی اصلاحات سیاسی آغاز و پیگیری کند، بنابرا ین به دانشگاه هاروارد رفت و در سال 1991 مدرک دکترای حقوق را از این دانشگاه دریافت کرد.

وی همچنین نخستین آمریکایی سیاهپوستی است که توانست به مقام ریاست انجمن عالی حقوق دانشگاه هاروارد منصوب شود. باراک حسین اوباما سپس به شیکاگو رفت تا ضمن وکالت به تدریس حقوق و مبانی قانون اساسی بپردازد. موفقیت های  اوبامای جوان و جویای نام، راه را برای وی جهت کسب نمایندگی حذب دموکرات در سنای آمریکا هموارتر کرد و سرانجام موفق شد کرسی نمایندگی سنا از ایالت ایلینویز را تصاحب کند.

رشد و پرورش یافتن در نقاط مختلف در میان انسان هایی با عقاید و باورهای گاه متضاد و گوناگون، بزرگ ترین و ارزشمندترین تجربه زندگی باراک اوباما بود و همین مزیت به اودیسه سیاسی این جوان سیاهپوست روح و جان تازه ای بخشید. در بحبوحه مناقشات حزبی مجادلات سیاسی و بحران های مالی و معیشتی دنیای امروز، اوباما همچنان از این قابلیت و استعداد برخوردار می باشد که نگاه مردم از طیف های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مختلف را به سوی یک هدف سیاسی و اجتماعی مشخص معطوف سازد. هدفی که حل و فصل مشکلات و چالش های فرا روی مردم آمریکا را بر نیات و مقاصد سیاسی و معیارهای جناحی و حزبی ارجح تر می داند.

وی همواره پیش قراول تلاش ها برای ایجاد اصلاحات در نظام سیاسی و دولت حاکم بوش بوده و به عنوان عضو کمیته رسیدگی به امور کهنه سربازان ارتش آمریکا در زمینه مراقبت های بهداشتی و درمانی اقدامات زیادی را صورت داده است. باراک اوباما و همسرش میشل، دارای دو فرزند هشت ساله و نُه ساله هستند.

باراک اوباما 47 سال سن و یک متر و 87 سانتی متر قد دارد. وی سناتور جو بایدن که از چهره های برجسته حزب دموکرات در حوزه سیاست خارجی است، را به عنوان معاون خود برگزیده است.

به نقل از دنیای اقتصاد

پنجشنبه 16/آبان/1387

 


فقط برای یک معلم - 3

معلم خوب


معلم خوب به تلاش شاگردانش توجه می کند، هرچند حاصل آن اندک باشد و به او می فهماند که متوجه شده است.

...

معلم خوب می داند با یک کلمه تشویق می تواند بر تاریکترین و غمگین ترین روز یک انسان، نور بپاشد.

...

معلم خوب می تواند با نگاه کردن به یک نوشته بد خط و درهم و برهم، متوجه شود که دانش آموزش چه می خواسته بگوید.

او متن را دوباره نمی نویسد، فقط کمی آنرا تکان می دهد و همه چیز می رود سر جای خودش!!

...

آخر سر، وقتی تو موفق می شوی، او هم به اندازه ی تو خوشحال است.

 

راهنما و مشوق همیشگی


شما می دانید که هر کس بالاخره باید از یک جایی شروع کند و خوب می دانید که اگر به بچه ای نگفته باشند چطور کاری را انجام دهد و او نتواند، کودن نیست.

شما یادمان دادید که آموختن، جستجوگری است، نه رژه ای به سمت جلو.

معلم خوب، برایت سوت نمی زند که دنبالش بدوی. همانطور که از پشت هم هلت نمی دهد.

معلم خوب، همراهیت می کند تا کشف کنی، اختراع کنی، خلاقیت نشان دهی، بپرسی و شرح دهی.

دستان مطمئنش در سختی ها پشتیبان توست؛ اما به شرطی که واقعاً عاجز شده باشی...

...

معلم خوب می گوید؛ "نگاه کن"، "فکر کن"، "سعی کن"، "چی می شه اگر راه های دیگر رو هم امتحان کنیم؟"، "نشونم بده چطور این کار را می کنی".

شما هر لحظه ما را با سرعتی که مناسب ماست، یک گام به جلو می بردید.

آنوقت از احساس بلند پروازی برخی از ما همان قدر محظوظ می شدید، که قدم ها ی آهسته اما شادمانه برخی دیگر از ما، شادتان می کرد.

...

شما به ما گفتید که درخشندگی یک قطعه الماس کوچک، بیشتر از یک شیشه به بزرگی بشقاب غذا خوری است. یعنی؛

اگر کاری کوچک را خوب انجام بدهی، بهتر از آن است که کار بزرگی را بد انجام دهی.

 

ارزش های زندگی


شما به ما یاد دادید که برای داشتن بهترینها، باید بهای آن را پرداخت. هرکس باید تصمیم بگیرد چقدر آماده است بپردازد.

...

معلم خوب به شما نشان می دهد که به تنهایی چقدر ازتان بر می آید و با همکاری دیگران، چقدر کارایی تان بیشتر می شود.

...

از اینکه به ما یاد دادید به جای دوری جستن از مردم، به تفاوت های آنها با هم احترام بگذاریم، متشکرم.

...

شما به ما یاد دادید اگر بتوانیم در کاری زیاد تلاش کنیم، از آن لذت ببریم و بهتر انجامش دهیم، آنوقت اصلاً مهم نیست که آیا آدم مشهوری هستیم، یا نه!

...

شما به ما اطمینان دادید که بزرگترین دانشمندان و هنرمندان هم، روزی به اندازه ی ما کوچک بودند، اشتباه می کردند و گیج می شدند.

...

شما کسی بودید که به ما گفتید:

"دنیا می تونه عمق و بلندایی به اندازه ی یک صفحه کاغذ داشته باشه، یا مثل اقیانوس، عمیق و مثل آسمون بی انتها باشه. بستگی داره که ما چطور بخواهیمش!!!"

 

من به یاد خواهم داشت


شما برای بیان هر موضوعی روشی داشتید.

کلاس هرگز شما را فراموش نخواهد کرد؛ همانطور که من.

...

مدرسه مانند یک دوره آموزشی برای ورود به دنیای خارج از مدرسه است و معلم فقط می تواند به ما کمک کند این دوره را بگذرانیم.

اما معلم ها سعی می کنند. بیشترین تلاش را انجام می دهند و حتی باز هم بیشتر... .

و ما سرانجام، آزاد و با شوق و ذوق و سرشار از غروری لطیف می گوییم:

"خداحافظ".

و مدرسه را ترک می کنیم. بدون آنکه بدانیم؛

شما جزئی از وجود ما شده اید، برای همیشه!

...

معلم ها بیشتر به خاطر آنچه بوده اند در خاطر بچه ها می مانند، نه به خاطر آنچه درس داده اند!!

...

 و من شما را در خاطر خواهم داشت؛

همیشه و همیشه و همیشه.

 

و بی شک این مطلب می تواند به تمامی مراحل زندگی، و تمام کسانی که به ما مطلبی آموخته اند، تعمیم داده شود. نه صرفاً مدرسه، و نه صرفاً معلمان مدرسه!!


فقط برای یک معلم - 2

کلاسی مانند بهشت


ما درک می کنیم که به رغم هرگونه بی نظمی و اغتشاش در بیرون کلاس، ما در کنار شما، نظم و عدالت را در می یابیم و با شما فرصتی برای یادگیری، تحمل، خندیدن و هیجان داریم.

...

شما ثابت کردید که کلاس درس می تواند محیطی جهنمی، یا قطعه ای از بهشت باشد.

...

خشونت، آشوب، حرص و آزی که جهان را فرا گرفته به ما نزدیک می شود و بر در می کوبد.

اما اینجا، درون کلاس، با شما امن است.

در این فضای کوچک ما می آموزیم برای یکدیگر ارزش قائل شویم، فکر کنیم و یاد بگیریم.

جستجوگر و خلاق باشیم و به دنبال صلح و آرامش.

شما زشتی ها و آزمندی های دنیای بیرون را سد می کنید. آنقدر طولانی، تا ما برای مقابله با آنها به حد کافی قدرتمند شویم.

شما ارزش مهربانی را نشان می دهید.

شما قدرت صبر، شجاعت و ایثار را نشان می دهید.

شما در کلاس به ما فرصت زیستن می بخشید.

 

شادی، یادگیری و موفقیت


یک روز شنبه شما گفتید:

"حالا فهمیدم. تو خیلی خوب توضیح دادی."

یک روز یکشنبه گفتید:

"خدای بزرگ، چقدر زیباست! چطور تونستی چنین تأثیر خارق العاده ای داشته باشی؟"

یک روز دوشنبه گفتید:

"می تونی یک نسخه از شعرت رو برام بیاری تا نگهش دارم؟"

یک روز سه شنبه گفتید:

"بیا جلو و به همه کلاس نشون بده."

یک روز چهارشنبه گفتید:

"متشکرم، بسیار محبت آمیز بود."

این پنج هدیه کودکانه ای که به من دادید، تمام عمر برایم باقی خواهند ماند.

...

شما دستان مرا با زیبایی آشنا کردید و این نقطه شروع من بود.

شما در مقام معلم، آنچه از کلمات، تصورات و ایده ها، که برای ساختن زندگی لازم بود را به من هدیه کردید.

به راستی بنیان هرچه می سازم با کمکهای شما پی ریزی شده است.

 

من معلمی را دوست دارم که...


... ساده و شفاف بر تخته می نویسد.

... به اشتباهاتش اعتراف می کند.

... کمی معمولی است و همیشه از موضع قدرت و ریاست سخن نمی گوید.

... وقتی سرود را خارج از نت می خوانم ناراحت نمی شود. چراکه می داند من از خواندنم لذت می برم.

...

من معلمی را دوست دارم که درک کند گاهی من چیزی را متوجه نمی شوم.

همه چیز را واضح شرح دهد.

... وقتی دستم را بلند می کنم، توجه می کند و با طمأنینه به سوألاتم گوش می دهد.

هنگام آزمایش فرصتی هم به من می دهد تا انجام دهم؛ وقتی به سختی تلاش می کنم، به من لبخند می زند.

...

توضیح دوباره ناراحتش نمی کند و شاید سه باره... .

 

بیچاره معلمان ما


معلم ها به خاطر کابوسی درباره حمله گرگها از خواب نمی پرند. اما ممکن است درباره ی جا گذاشتن ورقه امتحان بچه ها در اتوبوس، تا صبح کابوس ببینند.

...

از معلم انتظار دارند با بچه هایی که حتی پدر و مادر، روانپزشک و مددکار اجتماعی، حریفشان نشده، ارتباط خوبی برقرار کنند.

خیلی راحت به او می گویند:

"تنها کار شما ایجاد محیطی طبیعی در کلاس است."

...

معلم مدرسه ظرفیتی اعجاب انگیز برای کشف خستگی، تب و لرز، و مشکلات خانوادگی بچه ها دارد. او در عین حال امیدوارانه لبخند می زند.